مقابلم بودی، اندازه چند قدم و یک دنیا دور تر. چشمانت بسته بود و می خندیدی، درون بهشتِ شیمیایی توی خیالت غرق بودی. و هیچ نمی دیدی ک نه درونِ بهشتِ آن قرص ها، ک سمت دره ای طولانی از جنس خاموشی، قد راست کرده ای و صدایم را نمی شنیدی. و برای گرفتنت، برای از خود بردنت به درد از برای بیداری، برای پس گرفتنت از "دیو انتزاعی ـت" از قلمرو انزوا تا خشم و قهر، به قدم گذاشتن روی حفره های سفیدِ ماه و آن چاله های فضایی ـت، به هر قیمتی حتا به گرانی زندگانی را بی هیچ درنگی می توانستم. اما، آن هنگام ک خیره به چشم هایم، لحظه ای برگشته از خواب ها به بیداری، آنچنان سرد خیره نگاهم کردی در خود ماندم و قدم هایم یخ زد. از سرمای آنکه چطور دستانِ تمام آن تلخی و تاریکی ها، تمام آن دیو ها و موجوداتِ مرده و هیولاهای انتزاعی ـت از مالِ من، از دستانِ من برایت، برای سپردنِ آغوشت دلپذیر تر است. ک شاید این شانه های من است، ک پهنای در آغوش گرفتن کسی را در خود ندارند.

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شهر موزیک، دانلود آهنگ آشپزباشی فروش لوله پلی اتیلن و اتصلات EESNANO آکادمی امداد صنعت نانو گرافیک طرح تازه های بازاریابی آژانس مسافرتی الیت کرمانشاه استایل خاص