گوشم نمی شنوتت. چشمم نمی بینتت. دستانم لمس نمی کنندننتت (!) به تمثیل، در آسمانی آبی و خالی، پر از هیچ، پر از اتم های نادیدنی. به تمثیل، توی هفت آسمان، مقصد اشاره انگشتانِ دعا گویان، منبع وصل قدرت پیشگویان. به تمثیل چ خدایی می کنی. همان مثل او، نادیدنی. همان مثل او هستی ولی ناشنیدنی. و باورت کرده ایم، می پرستیمت. به درون خواب ها سرک می کشی و وهم می شوی ولی ولی توی بیداری هامان، بعد از ساعت ها اشک ریختن و صدا کردن هامان، همانقدر ناامید کننده ک خالق مرا می کرد و تو مرا کردی. چ مسیح وار خاموش، مصلوب به تیر های موهومی خاطراتم بسته ای. موهایت در میان وزش بی تفات باد تکان می خورد و جاذبه هیکلت را آویزان کرده است. و حرام کرده است بر من خواب را، صدای بال کرکس ها. همان ها ک خودت خلقشان کردی. ای الهه مغلوب زمینی م، ک رفته ای به همان دورترین نقطه ممکن، سر جایت. جایی ک نشسته ای به حق، و کرده ای مرا و گوشه چشمت هم نیست. برای من هنوز هم میان این روز ها و قبل، هیچ فرقی نیست.





مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ته کلاف درگیری های ذهنی بنده بلاگ ایران کربلایی رضا ملایی ما بیشماریم درخت خیال ورق ژئو ممبران تكصداي عشق