سوار بر باد رفته ای آنقدر دور ک دیگر هیچ، نجوای آهسته و غمناکی شنیده نمی شود. انگار ک، به دنبالت چشم توی یک دنیای تماما تاریک بچرخانم. هیچ چیز نیست، و اثری. هیچ نیست و رد پای اندکی ک سابق پیدا کردنشان می شد اما حال؟ همه ی رو به اتمام رفتن هایی ک دم می زدیم تمامِ این سالها، تمامِ گریه کردن ها و فریاد هایی ک می زدیم توی این کلمات و می ترسیدیم، شاید و دقیقا از امروز. از امروزی ک به سرمان آمد و انگار، تمام "به پایان رسیدن" هایی ک حس می کردیم، واقعی شده باشد. ترسناک است. عمق گودالی ک بدان سقوط کردیم. ترسناک است این سکوت، دور و برمان انگار، غیر از درکِ این "هیچ" هیچ چیز نیست. حتا خودمان. از ما تنها ادراک محدودی مانده است ک بفهمیم ک "هیچ چیز نیست". بیا و بر این کلمات نگاهی بینداز. برایم معنی ـشان کن، چ می بینی؟ توی این درجا زدن هایم، به زور. ک نمی دانم حتا، روحِ آزادِ بی احساست، هنوز مشتاق این کلمات اند، یا نه. ک شاید دگر تماما بریده باشی، یا ک از سر عادت و ارواح وار اینجا، هنوز به دورم پرسه میزنی.



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گالری قفسه پمپ هيدروليک کوماتسو مسجدامام علي(ع)گرگانmosqueali(p.b.u.h)go نـــــــــــازنــیـــــــــن مــــــــــــــن حوزه it Caroline طراحی سایت شیراز همیشه بیا